سفارش تبلیغ
صبا ویژن





قشنگترین دختری...

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:دوشنبه 88/4/29
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.


پیرمرد از دختر پرسید:



- غمگینی؟



- نه.



- مطمئنی؟



- نه.



- چرا گریه می کنی؟


 


- دوستام منو دوست ندارن.



- چرا؟



- چون قشنگ نیستم



- قبلا اینو به تو گفتن؟



- نه.



- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.



- راست می گی؟



- از ته قلبم آره



دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.



چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...






اخرین مطالب