- نویسنده:حسین ملکی
- تاریخ:یکشنبه 91/5/22
قلمت را بردار
و برای دل شب باز نویس
که اگر خسته نوشتم در شب
از سر غصه ی تاریکی نیست
روزگارم لبریز ... از تمامیت نور ...
دیدگانم بیدار
دل من بس غمگین ... دل من غمناک است
و اگر بیدارم
درگذر از همه شبها ... هرشب ...
... کوچه ها خسته و بیدار زده
همدمم خواهد بود...
ماه و مهتاب کنار دل من
و به همپائی هر نقطه ز نور
در دل شب زده ی غمناکم
هم سخن گشته دلم...
با گل و کوکب و مهتاب و نسیم
آه افسوس ولی...
کس دراین خلوت تنهای سکوت
همصدا با من و با قلبم نیست!
کوچه هم بس تنها ...