- نویسنده:حسین ملکی
- تاریخ:یکشنبه 90/4/5
فائزه دارد نقش خودش را خوب بازی میکند و بابا باید آرام آرام به فکر یک بورسیه برای او در لندن یا هر خراب شده دیگری باشد و اعلام کند تا دکترا نگرفته حق ندارد حتی برای دیدن مادرش هم به ایران بیاید.
البته به فضل دانشگاه آزاد این یکی از ابتدا هم مشغول درس خواندن بود و تصمیمات مهم کبری و دروغهای چوپان دروغگو را از بر است اما این وسط ماندهایم که حرف چه کسی را باور کنیم. کلا زمانه باحالی شده؛ وقتی هاله سحابی جلوی چشم فرزند، خانواده و چندصد نفر دیگر سکته قلبی میکند ناگهان تمام استخوانهای بدنش خرد و خمیر میشود و سکته هم طوری است که در نهایت رد پنجه بوکس روی بدنش میماند و خیلی قضایای دیگر. ما منتظر بودیم هاله هم مثل ترانه موسوی و 4تای دیگر بعدازظهر همان روز زنده بشود اما مثل اینکه اینبار ضربه کاری بود و کارشناسان BBC درست تشخیص دادند.
فائزه گفته بود: «مرگ هاله حماسهآفرین و مساوی با شهادت حضرت زهرا(س) است» حالا به نظر شما خندهدار است که از این به بعد ادعا کنیم اگر کسی در دریا غرق شد مساوی با حضرت یونس است یا از امروز هر کسی چشمش کور شد مساوی با حضرت یعقوب است و قس علیهذا. چی را باید باور کنیم؟ و چطور میشود اینهایی که به ما تهمت دروغ و تقلب میزدند کارشان به جایی رسیده که حرفشان را باید جایی بشنوی که روی سرت سقف نباشد و هر لحظه ممکن است ستونها جواب کنند و سقف تلپی بیفتد روی سرمان. من که حالم خوب نیست، شما بفرمایید چطور میشود یک نفر جلوی چشم این همه آدم سکته میکند، پسرش او را به بیمارستان میبرد و همه پزشکان اعلام میکنند هاله به علت ایست قلبی مرده، سران اپوزیسیون هم تایید میکنند و شیرین عبادی که اگر در طول عمرش یک حرف راست زده باشد همین است، اعلام کرد که هاله ایست قلبی کرده و باید اسم پارک لاله را بگذاریم پارک هاله! اما این یکی گیر داده که هاله را با پنجه بوکس کشتند و آثارش از روی کفن مشخص است. البته اینها عادتشان است شما سخت نگیرید. یکی از همین آقایان یک ماه قبل از انتخابات ادعا کرد بنده دوست رهبری هستم و اگر یک روز ایشان را نبینم هوا ابری میشود، برای همین نامه مینویسیم و تهدید میکنیم که اگر حرف ما نشود همه چیز را به آتش میکشیم. همین آقا ادعا کرد مهدی ما خیالش از پروندهاش راحت است و فرستادیم دکترا بگیرد. حالا به فرض که مدرکش از کمبریج، آکسفورد، ناصرخسرو یا دانشگاه آزاد کنگاور آماده است تا کی باید صبر کنیم تشریف بیاورند و سری به خانواده بزنند! مشکل که یکی، دوتا نیست. ما مطمئنیم ایشان زحمتش را کشیده و کسی هم منکر نیست، خودم شاهد بودم که بارها و بارها همین آقا روی عزت سحابی و همه نهضت آزادیها را توی زندان و بیرون زندان کم کرده و پوزه دشمنان را به خاک مالیده اما به فرض خدمت به نظام، با این همه خونی که سال 88 از بهترین جوانان ما ریخته شده، چکار کنیم؟ جواب خون به ناحق ریخته حسین غلام کبیری و دوستانش را از کدام پنجه بوکس بگیریم؟ حالا که روی عزت سحابی و امثالهم کم شد با پررویی بعضی آقازادهها چکار کنیم که سکته را پنجه بوکس میبینند و استخوانهای خرد شده شهیدان بسیجی را خودکشی و خودزنی اعلام میکنند؟! پروندههای قطور مفاسد اقتصادی اینها را به چه مرجعی واگذار کنیم، شکایت توهین فائزه به نظام و مردم را به کدام دادگاه ارجاع بدهیم یا . ...
اصلا بیخیال، مگر این موضوع چقدر مهم است؟ مگر این همه آدمی که تا به حال حرف زدند و نوشتند چه توفیری حاصل شد؟ فوقش حرفی بزنی و عقده دلت را خالی کنی که چی مثلا؟ نمیدانم چی شد به اینجا رسیدم، مثلا قرار بود درباره چگونگی مرگ هدی صابر بنویسم، قرار بود از پنجه بوکسهای نامرئی که دیدنشان چشم برزخی میخواهد و سکتههایی که بعد از آن استخوان طرف پودر میشود حرف بزنیم. اصلا من ماندهام وقتی در این کشور کلی مشکل اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی داریم و جریان انحرافی دارد مملکت را به باد میدهد چه جای صحبت از پنجه بوکس است؟ باور کنید هدف ما در این مطلب چیز دیگری بود اما مگر این آقازادهها اجازه میدهند به چیز دیگری هم فکر کنی!