سفارش تبلیغ
صبا ویژن





چراامروزمیسوزم خدایا

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:یکشنبه 88/9/29





شاعرانه بادوست

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:دوشنبه 88/4/29

چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم...


 


 ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و


 


 بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین


 


؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی


هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم





 



 خاطرم نیست که تو از بارانی ، یا که از نسل نسیم
هر چه هستی گذرا نیست هوایت ، بویت . . .


فقط آهسته بگو . . با دلم می مانی . . 








مناجات گنجشک

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:جمعه 88/4/12

گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …






زندگی

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:جمعه 88/4/12

نمی توانیم گذشته را تغییر دهیم
تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپرد
و لغزشهای گذشته را توشه راه خرد سازیم
نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم
تنها باید امیدوار باشیم
و خواهان بهترین و هر آنچه نیکوست
و باور کنیم که چنین خواهد شد
می توان روزی را زندگی کرد
دم را غنیمت شمریم
و همواره در جستجو, تا بهتر و نیکوتر باشیم


we cannot change the past
we just need to keep
the good memories
and acquire wisdom
from the mistakes we,ve made
we cannot predict the future
we just need to hope and pray
for the best and what is right
and belive that,s how it will be
we can live a day at a time
enjoyeing the present
and always seeking to become
a more loving and better person








بی تومهتاب شبی

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:جمعه 88/4/12

شعر فوق زیبا از فریدون مشیری با نام کوچه


منبع:www.shabash.blogfa.com


بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،


همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،


شدم آن عاشق دیوانه که بودم.


 


در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید


باغ صد خاطره خندید،


عطر صد خاطره پیچید:


 


یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم


پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.


 


تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.


من همه، محو تماشای نگاهت.


 


آسمان صاف و شب آرام


بخت خندان و زمان رام


خوشة ماه فروریخته در آب


شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب


شب و صحرا و گل و سنگ


همه دل داده به آواز شباهنگ


 


یادم آید، تو به من گفتی:


-        ” از این عشق حذر کن!


لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،


آب، آیینة عشق گذران است،


تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،


باش فردا، که دلت با دگران است!


تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!


 


با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم


سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،


نتوانم!


 


روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،


چون کبوتر، لب بام تو نشستم


تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“


 


باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم


تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم، نتوانم! “


 


اشکی از شاخه فرو ریخت


مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...


 


اشک در چشم تو لرزید،


ماه بر عشق تو خندید!


 


یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم


پای در دامن اندوه کشیدم.


نگسستم، نرمیدم.


 


رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،


نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،


نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...


 


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم






شمع وپروانه

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:جمعه 88/4/12

دانی دم مرگ شمع به پروانه چه گفت


گفت ای عاشق بیچاره فراموش شدی


پروانه سوخت ولی خوب جوابش را داد


گفت: می رسد روزی که تو نیز خاموش شوی



 


ادامه دارد...


ادامه مطلب...






ترانه های دیروزوامروز

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:جمعه 88/4/12

دیروز باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ............. . و اما امروز باز باران بی ترانه باز باران ,با تمام بی کسی های شبانه می خورد بر مرد تنها ,می چکد بر فرش خانه باز می اید صدای چک چک غم...باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده نمی دانم...نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟ نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد کجای ذلتش زیباست؟؟


TULIP






مهدی یعنی انتظار لحظه ها

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:دوشنبه 88/4/8

جمعه   یعنى   یک   غزل   دلواپسى
جمعه   یعنى   گریه هاى  بى کسى
جمعه   یعنى   روح   سبز     انتظار
جمعه   یعنى   لحظه هاى  بى قرار
بى قرار         بى قراریهاى       آب
جمعه     یعنى      انتظار       آفتاب
جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست
جمعه  خود   ندبه  گر  دیدار   اوست
جمعه  یعنى  لاله ها  دلخون  شوند
از   غم   او   بیدها   مجنون   شوند
جمعه    یعنى    یک   کویر    بى قرار
از   عطش  سرخ  و  دلش  در انتظار
انتظار     قطره اى     باران     عشق
تا  فرو  شوید   غم   هجران   عشق
جمعه   یعنى   بغض   بى رنگ   غزل
هق هق      بارانى     چنگ      غزل
زخمه اى   از   جنس   غم  بر  تار دل
تا   فرو   شوید   غم    هجران    دل







سهراب خدای احساس

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:دوشنبه 88/4/8

_من نمیدانم

             که چرا میگویند، اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست

             وچرا در قفس هیچکسی کرکس نیست،

             گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

       چشم ها را بایدشست،

                                جور دیگر باید دید...






به یاد تو

  • نویسنده:حسین ملکی
  • تاریخ:یکشنبه 88/4/7

شاید ان روز که سهراب نوشت:

#تاشقایق هست،زندگی باید کرد...#

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت،

باید اینطور نوشت:

(هرگلی هم باشد،

چه شقایق،چه گل پیچک ویاس،

تانباشد مهدی،

زندگی بی معناست...)






اخرین مطالب